داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«12»
داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«12»

کار بانی بود.اون با استفاده از جادویی به ذهن خون آشاما نفوذ میکنه و باعث میشه اونا از درون زجر بکشن:

کاترین:بانی!!!

بانی:سلام کاترین.

کاترین:چطوری؟

بانی:چطوریش باشه برای بعد .فعلا بیا.

کاترین:کجا؟

بانی:بریم خونه من.

کاترین:باشه....اما کاناتو!!

بانی:کاترین!!!!اون داشت بهت آسیب میرسوند.

کاترین:میدونم اما......

بانی:اما کوفت!اینبار نمیذارم.

بانی دست کاترینو گرفت و بردش خونش.وقتی رسیدن کاترین نرفت تو:

بانی:چرا نمیای؟

کاترین:اَبی!!

بانی:اشکال نداره.

کاترین:معلومه که اشکال داره.من به شماها اعتماد نکردم.الان اگه اَبی منو ببینه میگه من چقدر پرروام.

بانی:باورت میشه اون بود که به من خبرداد تا بیام دنبالت؟

کاترین:جدا؟

بانی:آره.جدا.بریم تو.

وقتی رفتن تو تا اَبی کاترینو دید رفت و بغلش کرد:

اَبی:خوشحالم سالم میبینمت.

کاترین: زیاد سالمم نیستم.

اَبی یه نگاه به گردن خونی کاترین انداخت.یهو روشنا از تو آشپزخونه اومد بیرون:

روشنا:آجی!!

بعد رفت کاترینو محکم بغل کرد:

کاترین:از دیدنت خوشحالم.

روشنا کاترینو ول کرد یهو دستشو دید که بسته بود:

روشنا:دستت چیزی شده؟

کاترین دستمالو باز کرد.جای چنگال هنوز بود:

بانی:اوه خدای من.با خودت چیکار کردی؟

کاترین:کار کاناتوعه.

روشنا:اوه اوه گفتم کار یه دیوونست.

اَبی:کاترین برو عزیزم استراحت کن.فردا هم لازم نیست برین دبیرستان.

بانی:آخ جون

اون شب کاترین تو اتاق بانی گرفت خوابید.صبح با صدای در خونه بیدار شد.دیمن بود.یه شاخه گل دستش بود.کاترین رفت تو پذیرایی.دیمن تا کاترین دید خوشحال شد:

دیمن:کاترین!!

کاترین:سلام دیمن.

بعد یهو گل رو تو دستش دید.خیلی خوشحال شد:

کاترین:آه برام گل اوردی.تو بهترین برادر دنیایی.

دیمن:راستش برای بانی اوردم.

بانی:برای من؟

دیمن:وای ندیدمت.

بانی:ممنون.

بعد دیمن شاخه گل داد به بانی.کاترین هم همین جوری پوکر فیس بود*____*:

بانی:چیه؟

دیمن:آره.مشکلیه؟

یهو کاترین به خودش میاد:

کاترین:آم....هیچی!!فکر کنم اینجا مصدوم منم نه ایشون.

دیمن:منظورت چیه؟

کاترین گردن و دستشو به دیمن نشون داد:

دیمن:میدونم اونقدر دیوونه نیستی بخوای همچین کاری با خودت بکنی پس بگو کار کیه؟

کاترین:آمم....

بانی:کاناتو،همون که موهاش بنفشه و همش یه تدی دستشه.

دیمن:قبرشو کند.

کاترین:ببین لازم نیست که......

یهو یکی در زد.دیمن رفت درو باز کرد.لایتو،آیاتو و کاناتو بودن:

لایتو:اوه دیمن سلام

آیاتو:فکر نمیکردم اینجا ببینمت.

دیمن روشو کرد سمت کاناتو و یه لبخند خیلی ملیح زد:

دیمن:شما باید کاناتو باشید

کاناتو:آره.چطور؟

یهو اون لبخند ملیح تبدیل به یه صورت وحشتناک شد.رفت سمت کاناتو و تا میخورد زدش.آخراش دیگه که کامل تلافی کرده بود یه لگد محکم زد و رفت سمت خونه.کاناتو بلند شد رفت سمت دیمن تا بگیره بزنه لهش کنه .تا خواست از چهار چوب در عبور کنه به یه دیوار نامرئی برخورد کرد:

بانی:نمیتونی نه؟

اَبی:گورتونو از این جا گم کنین

لایتو:یه حرفم از پیرزن خانوم بشنویم.

تا لایتو این حرفو زد اَبی به ذهنش نفوذ کرد و همون جادویی رو که بانی رو کاناتو اجرا کرد،اَبی رو لایتو اجرا کرد.لایتو با دو دستش سرشو گرفت:

اَبی:شاید من پیر باشم اما پیرها بیشتر تجربه دارن هان؟

کاترین:خواهش میکنم بس کن اَبی.

اَبی تمومش کرد:

اَبی:حیف که مورد بخشش کاترین قرار گرفتی وگرنه کاری میکردم تا دیگه نتونی حرف بزنی.

آیاتو:اوه......دود از کُنده بلند میشه.

روشنا:برای چی اومدین اینجا؟

لایتو:دلیل دیگه ای هم وجود داره جز.......قربانی خانوم

دیمن:خواهر من قربانی نیست اونم قربانی  همچین عوضی مثله تو

لایتو:بیشتر از کپنت حرف میزنی!!

کاناتو:پاتو از روده هات بلندتر نکن جوجه.

اَبی:هر چه قدر دوست دارین اینجا بایستین.

دیمن:دقیقا

دیمن میخواست بره سمت پذیرایی یهو کاناتو یه تیکه سنگ زد تو سر دیمن.دیمن رفت سمت کاناتو اما یه اشتباه بزرگ کرد.اون الان بیرون از خونه بود.لایتو در عرض یه ثانیه دستشو دور گردن دیمن حلقه زد:

لایتو:خب خب بیچ-چان خودت انتخاب کن.یا خودت قربانی میشی یا برادرت؟انتخاب با خودته!

کاترین:ولش کن

لایتو:زود باش من تحملم زیاد نیست.اینم بگم من تو گردن شکستن حرفه ایم.

کاترین:باشه باشه فقط برادرمو ول کن.

کاناتو:یه معامله عالی!!

روشنا:نه!!!!

لایتو دستشو آزاد کرد.دیمن هم عین جت رفت تو خونه:

لایتو:خب بیچ-چان من برادرتو نکشتم.پس از اون لونه موش بیا بیرون.

کاترین ازاونجا اومد بیرون.لایتو دستشو گرفت بردش سمت ماشین.کاترین سوار ماشین شد.کاناتو هم سوار ماشین شد.آیاتو هنوز اونجا بود:

آیاتو:واقعا متاسفم روشنا اما من نمی تونم ذات برادرامو عوض کنم.

بانی:تاسفتو بذار در کوزه آبشو بخور.

بانی و اَبی هر کدومشون رفتن سمت اتاقاشون:

آیاتو:روشنا،من.......

روشنا هیچ توجهی نکرد و درو با ناراحتی بست.آیاتو رفت سوار ماشین شد:

کاناتو:مثل این که تو گلوش گیر کرده!!

آیاتو:ببند اون گاله رو!!!

لایتو:حقیقت تلخه.تلخ تر از اون اینه که اون الان ازت متنفره!!!

آیاتو:یا درو اون تالار اندیشه رو گِل میگیری یا خودم درشو گِل بگیرم!!!

کاناتو و لایتو:0___0

کاترین هم ناراحت از شیشه به بیرون نگاه میکرد.ناراحت بود چون دوبارو داشت وارد جهنم واقعی میشد.وقتی رسیدن اونجا کاترین یک راست رفت تو اتاقش و واسه شام هم بیرون نیومد.اتاق کاترین یه بالکن داشت.رفت تو بالکنش و به آسمون خیره شد.داشت گریش می گرفت یهو دید سوبارو در اتاقشو باز کرد.یکم خودشو جمع و جور کرد و بغضشو قورت داد:

سوبارو:اینجایی.

کاترین:آره.که چی خب؟

سوبارو:دفترچه خاطراتت رو اوردم.جاش گذاشته بودی.دوباره!!!

کاترین:ممنون.

سوبارو رفت تو بالکن کنار کاترین ایستاد.کاترین یکم رفت اونور تر:

سوبارو:دوسشون داری؟ستاره ها رو میگم

کاترین:آره.تنها کسایی هستن که بهم آرامش میدن.

سوبارو:از اینجا میترسی؟

کاترین:ازش متنفرم!!

سوبارو:از ما چی؟از ما هم متنفری؟

کاترین:بگی نگی.

سوبارو:حق داری.

کاترین:من باید برم بخوابم.

کاترین تا رفت سمت اتاقش سوبارو دستشو گرفت:

کاترین:دستمو ول کن.

سوبارو:نه حالا.

سوبارو کاترینو به طرف خودش کشید و گردنشو گاز گرفت.لایتو از پشت در داشت همه این اتفاقا رو میدید:

لایتو«تو دلش»:این خیلی عوضیه!!

نصفه شب سوبارو داشت تو محوطه عمارت راه میرفت یهو لایتو پشت سرش ظاهر شد:

لایتو:بهت شک داشتم،سوبارو.

سوبارو برگشت.کمی متعجب بود:

سوبارو:تو اینجا چیکار میکنی؟

لایتو:میخواستی کجا باشم؟تو اتاق کاترین و بخوام خونشو بخورم.

سوبارو:به احتمال زیاد

لایتو:میدونی سوبارو من خیلی بهت شک داشتم اما الان شکم از بین رفته.

سوبارو:........

لایتو:نمیخوای بدونی چرا؟

سوبارو:خب چرا؟

لایتو:با اون کاری که با کاترین کردی مطمئن شدم تو یه خودخواه عوضی باهوش هستی.اصلا نمیذاری طعمت از دستت فرار کنه.

سوبارو:ترفند من اینه.البته بعد از اتفاق یویی!!

لایتو:هممممم.....ترفند خوبیه.اما من خودمم.من مثله تو دو رو نیستم.

سوبارو:برای اینکه طعمت از دستت نره باید طعمتو گول بزنی و وقتی بهت اعتماد کرد خودت میدونی...

لایتو:آره.حق با توعه اما به نظرت مادرت از این ترفند خوشش میاد؟

سوبارو:منظورت چیه؟

لایتو بدون هیچ توجهی به سوبارو از اونجا رفت.سوبارو هم هنوز تو حالت هنگی بود.لایتو به خواستش رسید.سوبارو یه نگاه به آسمون کرد.ماه کامل نبود.یه هفته دیگه ماه کامل میشد و کاترین بیچاره..........

 

 

 

برای قسمت 13=13 نظر


نظرات شما عزیزان:

روشنا
ساعت11:33---30 خرداد 1395
دلام آبجی چرا قسمت بعدو نگذاشتی فدات شم؟؟
پاسخ:ببخشید روشنا جون خیلی خسته ام صبح رفتم کلاس شطرنج تا ظهر.دیروز هم تا هشت زبان بودم.امروزم باید برم شطرنج اما تا جایی که بتونم تایپ میکنم تا بذارم


الی
ساعت2:22---30 خرداد 1395
لا لالا لایک لا وب خوشملی داری عکس انیمه ای بیشتر بزار مخصوصا از سوبارو

الی
ساعت2:22---30 خرداد 1395
لا لالا لایک لا وب خوشملی داری عکس انیمه ای بیشتر بزار مخصوصا از سوبارو

نانامی
ساعت22:37---29 خرداد 1395
قسمت بععععععدددد.
پاسخ:باشه امشب حتما میذارم


نانامی
ساعت16:00---29 خرداد 1395
سلام خییییلی عالی بود بازم دیر رسیدم.نتونستم نظراتو بکاملم.خب زودتر قسمت بعدیو بزار منم قسمت سه رو گذاشتم.
پاسخ:ممنون.الان میام تا بخونمش


یویون
ساعت13:35---29 خرداد 1395
عالی بود....آفرین
پاسخ:ممنون یویون جون


روشنا
ساعت10:40---29 خرداد 1395
ای ژوووون نظرات کاملید لفطا قمست بعدیییییی آژی ژوووونم
پاسخ:باشه.هنوز یه خط هم تایپ نکردم


roshana
ساعت10:39---29 خرداد 1395
13

roshana
ساعت10:38---29 خرداد 1395
12

roshana
ساعت10:38---29 خرداد 1395
11

roshana
ساعت10:38---29 خرداد 1395
10

roshana
ساعت10:37---29 خرداد 1395
9

roshana
ساعت10:37---29 خرداد 1395
8

roshana
ساعت10:36---29 خرداد 1395
7

roshana
ساعت10:36---29 خرداد 1395
6

roshana
ساعت10:35---29 خرداد 1395
5

roshana
ساعت10:35---29 خرداد 1395
4

roshana
ساعت10:35---29 خرداد 1395
3

roshana
ساعت10:34---29 خرداد 1395
2

roshana
ساعت10:34---29 خرداد 1395
1

روشنا
ساعت10:34---29 خرداد 1395
عالییییییییی بود مثل همیشههههههه خخخ دیدی آیاتو در وروت بستم حالا مثل ی پسر خوب بیا منت کشی قریونت آجی قسمت بعدی منم برم نظرات و بکاملم
پاسخ:تو قسمت بعدی درست حسابی منت کشی میکنه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 28 خرداد 1395 ] [ 22:24 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts